هانیه یه خبری از خودت بده خب:(((((((
امشب میریم کنسرت :))))))
با دویارِ همیشگی ...
آقاااااااااااا حس نوشتن نییییییییییس دیگههههههههههههههه
رفته بودیم دریا :p
نتیجه جلسه سوم کلاس سفره آرایی :D
پریشبا پختیمش
پریشب رفته بودم خونه دخترعموم. این چند وقته حسابی خونشون پلاسم
شب مهمون داشت مادرشوهرشُ اینا با دوتا از دخترخاله هاش که از بچگی خیلی دوسشون داشتم .
یکیشون الان ازدواج کرده اسمش پریسا و خواهرشم نسا وقتی که داداشم بچه بود 2 یا سه سالش بود همش میگفت میخوام باپریسا ازدواج کنم
دیگه تا نصفه شب بیدار بودیم کلی خندیدیم
نیاز داشتم به این خندیدنــا
نسا از دخترعموم میپرسید خاک شیر رو چجوری درست میکنن بعد دخترعموم همون زهره که تهران زندگی میکنه میگفت که اون خاکشیرُ باید بشوری که خاکش بره ولی چجوری خاکش ازش جدا میشه و خودش میمونه من نمیدونم
فیلمای بچگیمُ برده بودم ببینن بعد اونموقع دخترعموهام 16 ساله اینا بودن همه لباسای داقون بعد با چه اعتماد به نفسی تنهایی میرقصیدن خلاصه کلی براشون نوستالژی شد
دیروزم بعدباشگاه که اومدم خونهُ آماده شدیم رفتیم خونه عمم.
مامانمم این عممُ خیلی دوست داره ینی کلا خیلی باهم صمیمی هستن . عمم بااینکه پیره مثلا همسن مادربزرگمه ولی افکارش رفتاراش همه چیش بروزه کلا خیلی ماهِ .بعد دیگه من رفتم تو حیاطشون گشت زدم مامانمُ عمم داشتن دوتایی حرف میزدن آبغوره میگرفتن.
یه حیاطِ فوق العاده قشنگ دارن . کلا همه چی تو خونشون خوبه البته اگه پشه های توی تابستونُ نادیده بگیریم .
حالا بیاید نشونتون بدم حیاطشونُ.
این یه قسمتشه که اون باغی که دردوردست میبینید مال خودشونه .
اینورم نصف حیاطشونه که خونه روبرو که مشاهده میفرمایید خونه برادرشوهرشه در دور دست که بچه ها رو میبینید دارن بازی میکنن . همیشه پرِ پسرِای فامیلِ اون قسمت که تازگیا تور والیبالم زدن حسابی زمین بازی ای درست کردن واس خودشون .
اینم یه مسیریِ که میرسه به یه تابی که با طنابُ چوب درستش کردن
اما قسمتِ خوشمزس اینجاست که معده درد را به عمل میاورد . کیلیک
شام هم خونه دخترعمم بودیمُ والیبال دیدیم همه باهم .
من اینا رو خیلی دوست دارم شوما چطووووور؟ کیلیک
اینم من وقتی که رو تاب بودم . کیلیک جان
امروز صبحم با نیکی خانوم جانمان رفتیم پیاده روی واقعا هوا گرم بودُ ما دوتا هم اول صبح زر زر زر حرف میزدیم.
بعد من پیشنهاددادم یجا بشینیم یکم خنک بود دیگه کلی چرتُ پرت . یه آقاهه یه آهنگ سنتی یچیزی شبیه اهنگ جان مریم گذاشته بود بعد حرکاتی شبیه رقص انجام میداد به نیکی میگم بریم وسط همراهیش کنیم؟
بعدش کلی دوتایی عکس گرفتیم حالا بااون قیافه های خوابالو . چیک چیک
در تمام حالاتِ زندگیم دربدترین شرایط هم همیشه باشگاه خیلی شادُ پرانرژیم میکنه. اصن روزایی که میخوام برم باشگاه خیلی خوشحالم بخصوص اگه کلاس رقص هم باشه .
این آهنگه خیلی خوبه برید دانلودش کنید کیلیک.
اولین پستیِ که اینجا میذارم با گوشی .
امروز صبح رفتم کلاس با دوتا دخترعمه هام .
ینی فقط خندیدیم [زهرا درحال کوبیدن سر به دیوار]
بعدشم مربی اومدُ جلسه آشنایی بود تا جلسه بعد که گفت هندونه بیارید[خنده]
غلط نکنم امشب یجا مهمونی دعوتیم[منو اینهمه خوشبختی محاله]
امشب اصن اعصاب درستُ حسابی نداره ام [بی اعصاب جان]
از روز اول ماه رمضون موقع افطار یا بعدش خوابم میبره و وقتی شب بیدار میشم بی حوصله ام .
و اینم بگم که من روزه نمیگیرم .
و شاید دلیلِ من برای خیلیا قابل توجیه نباشه بخصوص پدرِ عزیزم ! ولی خب اینه نظرِ من [سکوت]
فردآ صبح اولین جلسه ی کلاس سفره ارایی را میروم همراه دو عدد دخترعمه ی عزیز [هَپی]
باشگاه هم که سرجای خود است و یک جلسه ست که با دوعدد دوستِ عزیزم آمیخته شده [انشام بره توحلقم]
شب شما هم بخیــر .
سلام.
من الان درنهایت عصبانیت و ناراحتی به سر میبرم !
چرا که بلاگفا دیگر از چشمانم افتاد !
واقعا خیلی متاسفم و خیلی ناراحتم که خاطرات یک ساله ی من از بین رفت ...
درسته حس نوشتنم کمرنگ شده و اینجا یکم برام غریبه س ولی زود جوش میخورم بااینجاُ همه چیش .
و از اون قضیه ی پاک شدن خاطرات یکساله که بگذریم نصفِ ناراحتیم اختصاص داده میشه به گم کردنِ دوستام .
شاید چند تاییشون رو بتونم پیدا کنم ولی بقیه رو نمیدونم چجوری ...
بیانِ عزیز امیدوارم پسر خوبی باشی :دی